سفره ی عشق

عشق و تنهایی

99icirr8fxk2qaidn4i.jpg

وقتی دلت گرفت 

بشین به اندازه تمام دلتنگیات

گریه کن.

برای اینکه کسی اشکاتو نبینه

ماهی کوچیکی شو و به ته دریا برو.

دیگه نه کسی

صداتـــــــــــــــــو

می شنوه

نه کسی

اشکاتــــــــــــــــو

می بینه.

حالا فهمیدی چرا اب دریا شووره؟

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:3| توسط sara| |


نگــرانت هستـــم عشــق من

ايـن ديگـــر دست خــودم نيست !

فصــل شيرينـــي لحظــه هاست اما،

...

من همچنــان

تابستــان که مي شــود ...

دلــم شــــور مي زند !!!



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:2| توسط sara| |

hc2ncd6m88vmycyhne8v.jpg

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ِ ناشناس ِ شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل ِ بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:0| توسط sara| |

5ih7clgopswwftgoo0pe.jpg

 

 

عشق من ، قلبت را فشرده ام در آغوشم
 
میرویم تا اوج احساس عشق ، تا برسیم به جایی که نبینیم هیچ غمی را در سرنوشت

تا برسیم به جایی که من باشم و تمام وجودت ، بیخیال همه چیز، باز کن برایم آغوشت.


 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,| ساعت 18:58| توسط sara| |

من چیستم؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب

که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ



چه امید بندم در این زندگانی


که در نا امیدی سر آمد جوانی


سرآمد جوانی و ما را نیامد


پیام وفایی از این زندگانی

--------------------------------------------------------------------

عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد

*************

آیا در این دنیا کسی هست بفهمد


که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟


چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب


----------------------------------

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود


هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم


و هنگامی تشنه آتش شدم،


که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!

----------------------------------

از دیده به جاش اشک خون می آید


دل خون شده ، از دیده برون می آید


دل خون شد از این غصه که از قصه عشق


می دید که آهنگ جنون می آید

--------------------------------

حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفت دارد


----------------------------------

چو کس با زبان دلم آشنا نیست


چه بهتر که از شکوه خاموش باشم


چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر


که از یاد یاران فراموش باشم

----------------------------------

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،


آدمی را همواره در پی گم شده اش،


ملتهبانه به هر سو می کشاند.


---------------------------------

مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد.


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 21:9| توسط sara| |

بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود

اهل زمين نبود نمازش شكسته بود

برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود

تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود

چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت

عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر

پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود



برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:52| توسط sara| |

ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:38| توسط sara| |

دست به صورتم نزن!

میترسم بیفتد نقاب خندانی را که بر چهره دارم

وبعد....

سیل اشکهایم تو رو با خود ببرد

و باز من بمانمو تنهایی


 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:27| توسط sara| |

***

***

***

***

***

 

***

 

***
 

 

***

 

***

 

***

 

***

 

***

 

***

***

***

***

 

***

.***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

***

 

***

 

***

 

***

 

****

 

***

 

***

 

***

***

***

***

***

 

***

***

***

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:26| توسط sara| |

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
عجبت نیاید از من سخن سوزناکم
عجب است اگر بسوزم چو برآتشم نشانی؟...
مده ای رفیق پندم که نظر براو فکندم
تومیان ما ندانی که چه می رود نهانی


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:24| توسط sara| |

غروب در زندگی ام به پایان رسید ، غروبی که در آن تنها اشک و دلهره بود .
حالا جای آن طلوع آمده و آغاز زندگی، جای آن مهربانی و محبت آمده.
غروب خیلی غم انگیز است باید درد آن را کشیده باشی تا بفهمی غروب چیست و چقدر پر درد است.
با آمدن عشقی دوباره غروب را خواهم داشت. آمده با رنگی دگر با حالی دگر.
غروب دیگر رنگ غم انگیز سرخ نیست رنگ آبی است رنگ زندگی است.
تمام شد ، بدی ها ، غصه ها همه تمام شد جای غروب طلوع آمد و زندگی پر از محبت.غروب را حالا باید باور داشت.
غروب اینک زیباست که  با یارم در کنار هم به آسمان نگاه بیندازیم و خاطره بر جای بگذاریم.پایان لحظه های بی مروت روزگار  فرارسید ، پایان اشکهای مسافر چشم به راه فرا رسید .
سکوتی دیگر هنگام غروب همراه من نیست حالا صدای مقدس اذان به گوش میرسد صدایی که به گوش میرسد من را به دنیای دیگری میبرد ، دنیایی مقدس.
دنیایی که در آن صدای دعا و نیایش یارم به گوش میرسد .
دعایی که هر دویمان هنگام غروب با خدایمان درمیان می گذاریم .
دعا می کنیم ما تا آخر راه زندگی با هم باشیم.
غروب به پایان رسید و صدای مقدس اذان به گوش رسید.
غروب حالا زیبا شده حالا مقدس شده .
با یاری مقدس  می شینم ودرد و دل میکنم هنگام  اذان تا خدا درد ما را که همان  به هم رسیدنمان است بهتر بفهمد.
دیگر غروبی نخواهم داشت تا به انتظار آن بشینم و اشک بریزم.


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:18| توسط sara| |

سکوتی در خلوتگاه مردی عاشق . قدم می زند در لبه پرتگاه زندگی دره نیز در کنارش است. دره تنهایی ها . ان دره منتظر ان مرد است . رعد وبرق وباد وباران همه نگاهشان را به ان مرد انداخته اند . او ساکت است ودر جاده کسی نیست که به او بگوید درد تو چیست ؟ جاده هم بی سرو صداست .
کوه منتظر اشاره ای از اسمان است که سنگهای وحشی اش را جلوی ان مرد بیندازد .اما ان مرد هنوز هم کنار دره وجاده قدم می زند او به عشقش فکر می کند. نمی داند زندگی اش در خطر است نمی داند همه انچه در اطرافش هستند با او دشمنند .
فریاد از ته دره برو برو برو.و جواب کوه هم فریاد بیا بیا بیا.
کوه جوابی دیگرداد که حقیقت زندگی نبود پس همه یک خواب بود....


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,| ساعت 19:17| توسط sara| |

قالب ساز pinkthem